آقای میرحسین موسوی نادان است یا یک تبه کار؟
ا. م. شیری ا. م. شیری

من، در گفتارها و عملکردهای تاکنونی آقای موسوی به هیچ موردی که دال بر نادانی ایشان باشد، برنخورده ام. پس می ماند بخش دوم سؤال که این نوشتار سعی می کند جواب آن را نیز بیابد.

آقای میرحسین موسوی در گفتگو با سایت «کلمه»، در واقع سایت خودشان در بخشی از پاسخ به «تهمت های سنگین روزهای اخیر اقتدارگرایان علیه خود» از جمله چنین می گوید:«... دلیل دوم سکوتم آن بود که تبلیغاتی از این قبیل متعلق به دوران قدیم است و از شگردهایی استفاده می کند که در رژیم های توتالیتر شبیه شوروی دوران استالین و یا رومانی زمان چائوشسکو استفاده می شد...»(پاسخ موسوی به تهمت ها، روی گوبلز را سفید کرده اند! www.akhbar-rooz.com، سه‌شنبه ۲۱ دی۱٣٨۹ - ۱۱ ژانويه ۲۰۱۱).

اولین سؤالی که لازم می دانم از آقای موسوی بپرسم و مصرانه خواهان پاسخ آن هستم این است که: منبع و یا منابع اطلاع و حد شناخت آقای موسوی از اتحاد شوروی و استالین، از رومانی و چائوشسکو کدامهاست و چقدر است؟ آیا می تواند برای اثبات ادعاهای خودش، حداقل یک منبع مستقل غیروابسته به سازمانهای اطلاعاتی و مراکز به اصطلاح تحقیقاتی- تبلیغاتی امپریالیستی- استعماری- صهیونیستی و یا دینی مشابه جمهوری اسلامی نشان بدهد؟

گذشته از سؤال، اظهارات فوق الذکر آقای موسوی قیاس مع الفارق بوده و یک اتهام زنی نارواست. زیرا، تهمت و افترا زدن به مخالفان و معترضان اگر چه بعید نیست نمونه هائی از این قبیل رفتارها در دوره رهبری استالین در اتحاد شوروی و یا در دوره چائوشسکو در رومانی و یا هر دوره دیگری در این کشورها اتفاق افتاده باشد ولی، آقای موسوی خوب می داند که بانی و باعث و مبتکر این شیوه ها، آنها نبودند، بلکه بانیان و عاملان نظامهای مبتنی بر مالکیت خصوصی بوده و هستند که اقدامات خود را اساساًَ با پشتیبانی فکری و ایدئولوژیک ادیان آسمانی، از جمله دین اسلام به اجرا گذاشته و می گذارند. ولذا، اگر آقای موسوی می خواست عملی یا  اقدامی را، عقیده یا نظری را با مراجعه به تاریخچه آن مورد تقبیح قرار دهد، به حکم منطق، می بایست بانی و باعث و مبتکر آن را درست نشان می داد و به این اصل توجه می کرد که هر گونه تلاش برای تحریف واقعیتها و یا دادن آدرس غلط، تبه کاری محسوب می شود. به این ترتیب، آقای موسوی با زیر پا گذاشتن یک اصل بدیهی و روشن، واقعیات تاریخی را تحریف کرده و بعبار ت دیگر، کرده «خود» را به «دیگران» نسبت می دهد.

در اینجا بدون پرداختن به ادیان دیگر، فقط به مواردی از اینگونه اقدامات بنیانگذاران باورمندان دین مبین اسلام اشاره می کنم. بلی! این، معتقدان دین اسلام بوده و هستند که از همان روزهای آغازین پیدایش این دین، مخالفان خود را با متهم ساختن به شرک و الحاد و کفر قلع و قمع می کردند، چنین شیوه هائی در همان صدر اسلام بنیان گذارده شد و اتفاقا بر اساس آن بود که امام علی، اولین امام در مذهب تشیع، در یک روز هفتصد نفر از مردان طایفه بنی قریظه را سر برید و اجسادشان را به چاه انداخت. سراسر تاریخ اسلام را اتهام زنی روحانیت مرتجع برعلیه مخالفان و دگراندیشان و پوست کندن و کشتن آنها تشکیل می دهد. این واقعیت ناگوار، در همین سه دهه حاکمیت رژیم اسلامی در ایران نیز که آقای موسوی ٧ سال از آن را عهده دار پست نخست وزیری کشور بود، با شدت کم سابقه ای ادامه یافت و مردم ایران شاهد کاربست بیرحمانه همین شیوه ها از سوی رژیم اسلامی بودند و با چشم خود دیدند که چگونه هر صدای معترضی را با اتهامات شرم آور و بیگانه پرستانه «یاغی، باغی، طاغی، مفسد فی الارض و محارب با خدا» در گلو خفه کرده، میلیونها ایرانی را کشته و یا مجبور به جلای وطن ساختند. بعبارت دقیق تر، بگواهی تاریخ، بانی و مبتکر اتهام زنیهای بی اساس برعلیه مخالفان و معترضان، برده داران و فئودالها، استعمارگران و امپریالیسم و صهیونیسم بین الملل و اجداد و اسلاف آنها بوده و هستند که، بیدادگاههای تفتیش عقاید را در اروپا براه انداخته، سرهای عاقل و اندیشمند را به زیر گیوتنها بردند. کمااینکه امروز هم با تغییر شکل دادگاههای تفتیش عقاید به اتاقهای فکر و محافل تصمیم گیری امپریالیسم، و گیوتن ها به بمب افکنهای سنگین و هواپیماهای بی سرنشین، به کشتار مستمر مردم در نقاط مختلف جهان ادامه می دهند. کارگزاران این نظامها ضمن اتهام زنی به افراد، ملتها را نیز بانواع اراجیف متهم ساخته و بر اساس همان اتهامات جعلی، کشورهای بسیاری را اشغال و سیستم استعمار کهنه و نو را جهانی کردند؛ صدها کودتای نظامی و در سالهای اخیر، رنگی، بانجام رسانیده، خونتاها، نظامیان و دست نشاندگان خود را بر سر کار آوردند و نوکری و مزدوری بیگانه را رواج دادند. آتش جنگهای صلیبی، جهانی، منطقه ای و محلی را برافروختند و صدها میلیون انسان را به کام مرگ فرستادند. به همین بهانه ها، خرید و فروش انسان را رایج ساختند و با تبدیل زنان به کالای قابله مبادله، تجارت سکس را قانونی نمودند. همین یغماگران غرب، معبد و معبود مخالفان استقلال ملی و آزادی انسان از قید استثمار هستند که امروز نیز حوزه عملیاتی پیمان تجاوزگر ناتو را به تمام جهان گسترش داده، همه خلقهای جهان را تهدید می کنند. این قصه سر دراز دارد و از آن در می گذرم چرا که برای عارفان همین اشاره کوتاه کافیست.

آقای موسوی با این ادعای غیرواقعی، اولا- تبه کاریهای خود و ماهیت ضدانسانی نظام آرمانی خویش را به دیگران نسبت می دهد. ثانیاًَ- به تأسی از سیاستگزاران، مبلغان و محققان امپریالیسم، استعمار، صهیونیسم و ادیان آسمانی از جمله دین اسلام، آدرس غلط به خوانندگانش داده، اذهان عمومی را از شناخت بنیانگذاران و مبتکران شیوه های تهمت و افترا زنی برعلیه مخالفان منحرف می سازد و به تبع آن، کینه و دشمنی طبقاتی خود با عدالت اجتماعی و سازندگان آن را بروشنی اعلام می دارد. البته، من شخصاًَ انتظاری غیر از این هم از ایشان نداشته و ندارم. منتها، در شرایط یکی دو سال اخیر که ایشان صورت خود را در پشت نقاب «دمکراسی خواهی» پنهان کرده است، انتظار نمی رفت به چنین قیاس تحریفی و تبه کارانه متوسل شود.

در همینجا، لازم می دانم این موضوع را نیز مورد تأکید قرار دهم که، من بر این باور نیستم که با توضیح واقعیتها و حقایق تاریخی می توان از شدت کینه و دشمنی آقای موسوی و همفکرانشان نسبت به عدالت اجتماعی کاست. زیرا، خصومت دشمنی همه آنها با عدالت اجتماعی، ماهیت طبقاتی دارد و آنها شبکورهائی هستند که آفتاب حقیقت، کمکی به قوه بصیرتشان نمی کند. هدف این نوشتار فقط روشن کردن گوشه هائی هر چند کوچک از واقعیتها، برای بخشی از انسانهاست که هنوز زنگار کینه و نفرت وجودشان را فرانگرفته و در پی کشف حقایقند. و لذا، چند جمله ای در باره "رژیم توتالیتر" اتحاد شوروی تحت رهبری استالین و رومانی زیر رهبری چائوشسکو:

کشور کوچک رومانی در شرق اروپا، پس از ویرانی در جنگ جهانی دوم، به جرگه کشورهای دارای نظام اجتماعی عادلانه پیوست و تا سال ١٩٨٩ در نظام سوسیالیستی زیست. در طول این دوره کوتاه، بویژه در دوره به تعبیر دمکراتها و آقای موسوی "رژیم توتالیتر" نیکولای چائوشسکو، ریشه فقر، گرسنگی، بیکاری، بیسوادی و بی مسکنی در رومانی برافتاد و به یک کشور پیشرفته صنعتی و صادرکننده تکنولوژی از جمله به ایران با دوهزار و پانصد سال تاریخ دولتمداری تبدیل گردید. کارخانه تراکتور سازی تبریز گواه این مدعاست. در سال ١٩٨٢ بدستور نیکولای چائوشسکو دولت رومانی برای رهائی کشور از زیر بار مقررات اسارت بار بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، تمام بدهی های این کشور به نهادهای مالی امپریالیسم را پیش از موعد باز پرداخت. دقیقاًَ، همین موضع سفت و سخت چائوشسکو باعث شد که وی، در ٢۵ دسامبر١٩٨٩ در بازگشت از سفر به ایران، همراه همسرش از سوی رومانیائیهای آمریکائی الاصل، از سوی ملا خلخالیها و لاجوردیهای رومانیائی ربوده شد و٩٠ دقیقه پس از آن، در شرایطی درست مثل دادگاههای چند دقیقه ای رژیم اسلامی ایران، با قساوت بربرمنشانه ای به قتل رسیدند .

اتهام زنی به استالین و مقایسه اتحاد شوروی با ایران تحت حاکمیت ملایان، بمراتب سخیف تر از رومانی و چائوشسکوست و دلیل ساده آن، بطور فشرده در این واقعیت خلاصه می شود که، تحت رهبری استالین، در ویرانه های امپراطوری روسیه، اولین کشور سوسیالیستی جهان ساخته شد و یکی از دو قدرت بزرگ جهانی پا به عرصه وجود گذاشت، حق مالکیت از سرمایه داران و زمینداران سلب گردید. برای اولین بار در تاریخ بشر، بهره کشی انسان از انسان در بخش از جهان بر افتاد. تحت رهبری استالین، تا آخر سال ١٩٢٩، یعنی چهار سال پس از پایان جنگهای ویرانگر داخلی با حضور و پشتیبانی ارتشهای اشغالگر ١٤ کشور خارجی، بیکاری از جامعه رخت بربست. در طول تقریبا هشت سال، از سال ١٩٢٩ تا سال ١٩٣٧، بیش از ٩ هزار واحد صنعتی عظیم راه اندازی و مورد بهر برداری قرار گرفت. شهرهای چند صد هزار نفری صنعتی و علمی جدید احداث شدند. شهرهای سومقائیت در جمهوری آذربایجان، سلاووتیچ در اوکرائین و آکادمی- شهر در سیبری روسیه از این قبیلند. ریشه های بیسوادی، اعتیاد، فقر و فحشاء خشکانده شد و یک دوره کامل جهشی پیشرفتهای علمی و تکنولوژیکی در پیش پای بشریت جهان گشوده شد.

اما برای نشان دادن نتایج و دستاوردهای ستیز دائمی با سوسیالیسم، کشورهای سوسیالیستی و رهبران آنها کافیست بطور فشرده و خلاصه گفته شود که پس از پایان دادن به  موجودیت "رژیمهای توتالیتر" استالین و چائوشسکوی منفور امپریالیسم و استعمار جهانی و هواداران ایرانی آنها از جمله آقای میرحسین موسوی، در کشورهای اتحاد شوروی و رومانی، امروز تقریبا همه مراکز علمی و صنعتی از بین برده شده و این کشورها، بویژه رومانی به سمبل فقر و گرسنگی، بیکاری و بی خانمانی، اعتیاد و فساد و فحشاء در جهان تبدیل شده است و آقای موسوی با اتهام زنی آگاهانه به استالین و چائوشسکو، در واقع خرسندی و طرفداری خود از فاجعه خلقهای شوروی و مردم رومانی را اعلام می دارد. این در حالیست که هر انسان منصفی می تواند با مقایسه نائلیتها و دستاوردهای سیاسی، اجتماعی، علمی، صنعتی، فرهنگی و حتی هنری کشورهای سوسیالیستی و در رأس آنها اتحاد شوروی، بویژه در دوره رهبری استالین به علل واقعی فحاشی، اتهام زنی و نسبتهای ناروا به استالین پی ببرد و در یابد که کینه و نفرت پایان ناپذیر کارمندان امپریالیسم و همنوایان ایرانی آنها، در پشت این واقعیت تلخ سنگر گرفته است که رژیمهای متکی بر مالکیت خصوصی در همه کشورها و از آن جمله ایران، در طول قرنها سلطه بر تار و پود جامعه، نه تنها به حل هیچ یک از مصایب و مشکلات اجتماعی نائل نشده اند، حتی بطور روزافزونی بر معضلات و ناهنجاریهای اجتماعی می افزایند و امروز که امروز است بیش از یک میلیارد و دویست میلیون نفر از مردم جهان را در چنگال گرسنگی مطلق گرفتار ساخته اند. رژیم جمهوری اسلامی ایران، این حاکمیت عدل الهی، در مدت سی موجودیت خود(١٠ سال در زیر رهبری ولی فقیه «امام راحل» و ٢٠ سال تحت رهبری ملا خامنه ای حی و حاضر)، که هفت سال از آن را جناب موسوی در پست نخست وزیری در «خدمت» ملت بود، در شهرها و قصبات و حتی روستاهای بزرگ کشور فقط محبسها و زندانها ساخت و ایران را به زندان ایرانیان تبدیل کرد. چوبه های دار برافراشت، میادین قتل بر پا داشت، «لعنت آبادها» آباد کرد. قتلهای زنجیره ای را مرتکب شد. ملایان اسلام پناه، بموازات رواج و گسترش فقر و بیکاری، فساد و فحشاء و اعتیاد، با چنگ اندازی یغماگرانه به  ثروتهای ملی کشور به چنان ثروتها افسانه ای دست یافتند که با یک حساب سرانگشتی می توان گفت ثروتهای چند تن از دانه درشتهای روحانیت، مثل علی اکبر هاشمی رفسنجانی، سید علی خامنه ای، محمد یزدی و آقازاده هایشان از داروندار ٧۵ میلیون ایرانی بیشتر است. با این حساب، آیا آقای موسوی می تواند در مورد غارت ثروتهای ملی بدست استالین و حتی چائوشسکو، صرفنظر از اینکه این دو رهبر از هر لحاظ فرق فاحشی با هم داشتند، سخن بگوید و یا نشان دهد که در دوره نخست وزیری خود چند کارخانه و مرکز تولیدی راه اندازی کرد و برای حل معضل بیکاری و بی مسکنی چه اقداماتی بعمل آورد! در صورتی که تحت رهبری استالین، همانطور که گفته شد، در مدتی تقریباًَ برابر با دوره نخست وزیری آقای موسوی، ریشه معضلات اجتماعی مثل بیکاری، اعتیاد و فحشاء را خشکانده شد و در کشوری ویرانه ای بوسعت یک ششم کره زمین، ٩ هزار واحد تولیدی عظیم راه اندازی گردید.

محض خاطر آقای موسوی و همه همفکران سوسیالیسم ستیز وی، لازم می دانم این را هم اضافه کنم که استالین ستیزی بمثابه کارت شناسائی جنگ برعلیه عدالت اجتماعی، بعد از تخریب سیستم جهانی سوسیالیسم، بویژه از سوی رژیمهای ملوک الطوایفی- مافیائی حاکم در ویرانه های جوامع سوسیالیستی پیشین، ابعاد بشدت گسترده ای گرفته است که قیاس مع الفارق آقای موسوی در مقایسه با آنها چیز قابلی محسوب نمی شود. در حال حاضر در شرایط حاکمیتهای الیگارشی- مافیائی دراین کشورها، بخصوص در روسیه، پول هر چیز را حل می کند و سند سازی برعلیه سوسیالیسم و رهبران آن به امری عادی تبدیل شده است. مقامات همین دولتهای دست نشانده به ازای دریافت رشوتهای کلان، حاضرند به هر ساز اربابان ماورای بحار خود برقصند و برای نشان دادن وفاداری خود به ولی نعمتهایشان، حتی حاضرند بر سر گور پدرشان مستراح بسازند تا چه رسد به سند سازی برعلیه استالین یا چائوشسکو.

سیاهکاری آقای موسوی در همین مصاحبه تنها به همین موضوع ختم نمی شود، بلکه وی از «...اعدام های فله ای و محکومیتهای عجیب و غریب ظالمانه... گسترش فرهنگ اعتراف گیری و تواب سازی...» نیز شکایت می کند. عجب! او چگونه نمی داند که حجم اعدامهای فله ای و اعتراف گیری و تواب سازی امروز با اعدامهای جمعی و اعتراف گیریها و تواب سازیهای سالهای ٦٠ و قتل عام ددمنشانه سال ١٣٦٧ اصلا قابل مقایسه نیست. آقای موسوی اگر یک جو صداقت داشته باشد، باید بگوید که در آن سالها دهشت و کشتارهای بی امان چه موضعی در قبال کشتار انسانها و انسانیت داشت و نمود عینی آن کدام است؟ ممکن است وی و یا هر کس دیگری بگوید که آقای موسوی در آن سالها یک فرد فعال مایشاء و یک مهره بی اراده و اختیار بوده است. در این صورت، باید توجه داشته باشد که خود این ادعای احتمالی نه تنها نمی تواند از بار مسؤلیت آقای موسوی بکاهد، حتی آن را سنگین تر هم کرده و در عین حال این سؤال را پیش می آورد که: اولا- آن کدام روابط و مناسباتی بودند که در آن سالهای خونین دهه ٦٠،  یک فرد بی اراده و اختیار به مقام نخست وزیری ایران برگزیده شد و ثانیا- چه تضمینی هست که آقای موسوی امروز نیز در نقش یک عنصر فعال مایشاء و بی اراده و اختیار، با کمک انگشتانی از پشت صحنه بحرکت در نیآمده است.

آقای موسوی در ادامه مصاحبه اش از « حقوق شهروندی» و « میثاق ملی » نیز صحبت می کند. بسیار خوب! به همین دلیل، ایشان باید رک و صریح پاسخ این سؤال را هم بدهد که اولاًَ- حدود و ثغور این میثاق ملی و حقوق شهروندی تا کجاست و چرا در سالهای نخست وزیری ایشان در زیر رهبری «امام راحلشان» به خشن ترین وجه زیر پا گذاشته شدند. مگر در دوره نخست وزیر آقای موسوی نبود که تمام احزاب و سازمانهای سیاسی و دگراندیش قلع و قمع شدند. طبق آمار سازمان مجاهدین خلق ایران، فقط بیش از یکصد هزار نفر از اعضاء و هواداران این سازمان به اتهام «منافق»، یعنی با همان شیوه ای که آقای موسوی به رژیمهای "توتالیتر" شوروی و رومانی نسبت می دهد، به جوخه مرگ سپرده شدند و همچنین، همه احزاب و سازمانهای چپ، حتی حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) نیز که در چهارچوب سیاست اتحاد و انتقاد با رژیم جمهوری اسلامی فعالیت می کردند، با اتهامات علناًَ جعلی و توحش کم سابقه ای سرکوب شدند و مردم ایران از مبارزان فداکار، مغزهای متفکر و اندیشمندان سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و غیره محروم گردیدند... بنابراین، هم سکوت آن روز و هم جسارت امروز آقای موسوی چنین نتیجه گیری را مستدل می سازد که وی، یک مهره در آب و نمک خوابیده، یک عنصر معتمد رژیم برای فردای زمستانش بوده است که در شرایط به زیر سؤال رفتن مشروعیت رژیم، بمنظور انحراف مسیر اعتراضات و مبارزات ساختارشکنانه مردم ایران بمیدان آمده است.

آقای موسوی پرونده تبه کاریهای خود را در حوادث پس از پایان بازیهای انتخاباتی دهمین دوره ریاست جمهوری کاملتر کرد. بگزارش همین سایت کلمه، وی، درست ٢١ دقیقه پس از بسته شدن درهای حوزه های رأی گیری، «بنده» را پیروز انتخابات اعلام کرد. این، کاری بود بی سابقه که در تاریخ انتخابات نه تنها در ایران، بلکه در هیچ کجای جهان نمونه و نظیر نداشت و طبعاًَ آقای موسوی هم می دانست که چنین شتاب در اعلام نتیجه، حتی بکمک تکنولوژی پیشرفته امروزی هم عملا ممکن نیست. پس، چرا به چنین کاری دست زد؟ از روی خامی، از روی نادانی و یا از روی آگاهی به تقلبات معمول رژیم و بویژه اصولگرایان و احمدی نژاد؟ بنظر می رسد هیچکدام. تنها دلیل مقنعی که برای این اقدام آقای موسوی می توان ارائه داد، این است که، ایشان با علم به عدم مشروعیت رژیم در نزد عامه مردم ایران و از بیم گسترش اعتراضات مردمی، آگاهانه و عمداًَ برای مقابله با ساختارشکنان، پا پیش گذاشتند تا مبارزه مردم برعلیه تمامیت رژیم را به مجرای اعتراض به تقلب در انتخابات بکشانند. دلیل دیگر همین که ایشان بعد از ٢٠ سال غیبت از صحنه سیاسی ایران به یکباره با چنین شدت و حدت وارد میدان شدند، نشاندهنده غیرعادی بودن مسئله است. کما اینکه، وی در ادامه سیاهکاریهای خود، با طرح مسائلی از قبیل «هر کس یک رسانه»، «تشکیلات افقی» و غیره، در واقع به مقابله با سازمانیابی و مبارزه سازمانیافته مردم برخاست. در حالیکه آقای موسوی بسیار خوب می داند که بهترین اعلامیه ها و کاملترین برنامه ها، بدون وجود یک سازمان سیاسی برای اجرای آنها، چیزی جز عوامفریبی و سر هم کردن کلمات زیبا نیست. درست به همین جهت هم بود که آقای موسوی پس از فرونشاندن مزورانه امواج جنبش مردمی، از شعار «رأی من کو؟» هم صرفنظر کرد و "سبزهای ایران" را صرفا با صدور اعلامیه شماره دار مشغول داشته و هنوز هم لالائی خوانیهای هشت ساله آقای خاتمی را برای خواباندن توده ها محروم در گهواره استبداد ولائی تکرار می کند.

آقای موسوی در کنار این قیاس غلط، در تمام این به اصطلاح مصاحبه اش، صیغه مجهولی بکار برده است. به مجهولهای فرمایشات ایشان توجه کنید: « کسی که به خاطر یک کبک یک انسان محترم را به قتل رسانده»، «دادستان انقلابی و مورد اعتماد امام»، «... به نقل از یک نویسنده درگذشته»، «... اعتقاد ریشه ای بخشی از حاکمیت به خس و خاشاک و بزغاله و گوساله بودن میلیونها نفر از مردم این کشور ...»، « گفتم شما امثال بنده را ندیده بگیرید»، « ماها عددی نیستیم. ولی این دلیل نمی شود که شما حقوق مردم را ضایع کنید»، « البته علاوه بر ایشان برای چندمین بار یکی از وزرای زمان دفاع مقدس با استناد به یک نشریه غربی»، « به قول یک نشریه آمریکائی» و بسیاری از این صیغه های مجهول نیز، نشانه های آشکار بی صداقتی، ترسوئی، دو روئی و تبه کاری آقای موسوی هستند.

آقای موسوی در پایان مصاحبه اش می فرماید: «...ما باید بکوشیم با پذیرفتن این اختلاف ها نسخه ای برای زیستن مسالمت آمیز در کنار یکدیگر ارائه کنیم. آگاهی بخشی در عین مسالمت، موثرترین سلاح علیه خشونت و پراکندن بذرهای تفرقه و جهل است...». این سخنان عوامفریبانه نیز از تراوشات ذهن آقای موسوی نیست و عاریتی است از سیاهکاریهای مبلغان و ایدئولوگهای امپریالیسم، که از صدها میلیون گدا و گرسنه، فقیر و بیکار، خانه بدوش و محتاجان به نان شب می خواهد با میلیاردرها که ثروت ١٠ نفر آنها از بودجه سالانه بیش از یکصد کشور جهان بیشتر است، همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند. این دعوت، یک دعوت مزورانه و تبه کارانه است به دو دلیل: اولا- گرسنگان و ستمدیدگان جهان را مسئول ترویج خشونت و پاشیدن بذرهای تفرقه و جهل معرفی می کند، نه میلیاردرها و حاکمیتهای سرمایه داری آنها را و ثانیا- بیانی است در دفاع از نظم موجود که آسمان جلها و کارتنخوابها را به سکوت و « زیستن مسالمت آمیز» (اگر بتوان زیستن نامید) در پشت دیوار قصرهای سارقان و غارتگران ثروتهای مردم فرامی خواند.

با این تفاصیل، می توان گفت: کسانیکه بدون توجه به همه عملکردها و این ویژگی های آقای موسوی، بدنباله روی از وی روی آورده اند، اساسا به دو گروه تقسیم می شوند: گروه اول، ناآگاهان سیاسی هستند که در دام تزویرهای رژیم اسلامی ملایان معمم و مکلا گرفتار آمده اند و گروه دیگر، کسانی هستند که مثل رضا پهلوی، محسن سازگارا و نظایر آنها با مچ بند و کراوات سبز، دانسته و آگاهانه اهداف ضد ایرانی و ضد مردمی خود را دنبال می کنند.

برای حسن ختام این نوشتار، ضمن احتراز از کابرد صیغه های مجهولی و بیان منظور با ایما و اشاره، و همچنین بدون توسل به قیاس غلط، می خواهم بخدمت آقای موسوی و همه همفکران بورژوا و بورژوا- مسلمانش عرض کنم که اگر رژیمهای «توتالیتر» اتحاد شوروی و در درجه بعدی، رومانی توانستند در مدت کوتاهی بر معضلات بزرگ اجتماعی مثل بیکاری و بی مسکنی، فقر و گرسنگی، فساد و اعتیاد و فحشاء غلبه کرده و با کوتاه کردن دست دلالها، واسطه ها و سوداگران، رانت خواران و قماربازان (بانکداران و بورس بازان) از اقتصاد، قیمت واحد و ثابت برای همه کالاها در سراسر کشور تعیین نمایند و کشورشان را به یک قدرت سیاسی، اقتصادی و صنعتی در مقیاس جهانی تبدیل کنند، پس زنده باد «توتالیتاریسم»!

٢٩ دیماه ١٣٨٩

___________________________________________________


January 21st, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی